به یاد مداحی که مجوز حمل سلاح نداشت!
پنجشنبه , 28 فروردین 1393 ساعت 11:07 صادق حسینی در صادق مدیا نوشت: خیابان سعدی از روبروی بیمارستان امیرعلم تا حوالی مخبرالدوله بسته شده بود، صدای لااله الا الله و یا حسین یا حسین بلند بود، مداحان یکی یکی میکرفون را میگرفتند ذکری میگفتند و یا علی، یا زهرا یا حسینی از خیل جمعیت میگرفتند و با صلواتی به میکرفون را به مداح دیگر میدادند. عابران برخی با تعجب برخی با همدردی و برخی با ناراحتی ترافیک ایجاد شده، نظاره گر بودند.
صدای یا اله الا الله بلند تر شده بود که موبایلم زنگ خورد: «چه خبره این همه از خبر و عکس میزاری ازش، مگه کی بوده، یه مداح بوده دیگه.» یخ زده از پشت خط پرسیدم چه کاری داری و خداحافظی کردیم. راست میگفت، محسن فیضی تنها چیزی که بود ذاکر و محب و خادم اهل بیت بود. او زندگی اش را برای چیزی داد که به آن عشق میورزید. او وارد هیچ کدام از حلقههای مداحان معروف تهرانی نشد که بارها مورد اهانت آنها قرار میگرفت، همانهایی که او را ربودند و بعد از کمی آزار و اذیت آزادش کردند. همان حلقههایی که به دنبال حاشیه سازی برایش بودند و همانهایی که به او طعنه میزدند.
صدای پشت تلفن راست میگفت محسن فیضی فقط «یک مداح» بود، ذاکری که مردم و جوانان با صدایش اشک میریختند و با سوز او به اهل بیت (ع) زلف گره زدند و با مداحی و مولودی خوانش شادمان بودند که امیر المومنین فرمود: «وَ اخْتارَ لَنا شیعَةً یَنْصُرونَنا وَ یَفْرَحونَ لِفَرَحِنا وَ یَحْزَنونَ لِحُزْنِنا. (خداوند) براى ما پیروانى برگزید که ما را یارى مىکنند و با شادى ما شادند و با اندوه ما اندوهگین.»
محسن فیضی نه با مداحی اش کاسبی و تجارت راه انداخت، نه مجوز حمل سلاح گرفت و نه کار کسی را چاق کرد و نه خیلی کارهای دیگر، او فقط یک ذاکر اهل بیت بود، یک مداح. فکر میکنم اگر مداحان با مداحی شان کاسبی و تجارت نکنند و کار کسی را چاق نکنند و دستگیر بی منت مردم باشند این «فقط یک مداح دیگه» میشود «خدا بیامرزی» و «عاقبت به خیری» و سر سلامتی.
خیابان سعدی از روبروی بیمارستان امیرعلم تا حوالی مخبرالدوله بسته شده بود، صدای لااله الا الله و یا حسین یا حسین بلند بود، مداحان یکی یکی میکرفون را میگرفتند ذکری میگفتند و یا علی، یا زهرا یا حسینی از خیل جمعیت میگرفتند و با صلواتی به میکرفون را به مداح دیگر میدادند. کنار دستی ام که هق هق گریه اش بلند شده بود یاد محسن فیضی افتادم که میخوند: من عاشق و بی قرار حسینم، با یاد زینب به صد شور و شینم. روحش شاد
صدای یا اله الا الله بلند تر شده بود که موبایلم زنگ خورد: «چه خبره این همه از خبر و عکس میزاری ازش، مگه کی بوده، یه مداح بوده دیگه.» یخ زده از پشت خط پرسیدم چه کاری داری و خداحافظی کردیم. راست میگفت، محسن فیضی تنها چیزی که بود ذاکر و محب و خادم اهل بیت بود. او زندگی اش را برای چیزی داد که به آن عشق میورزید. او وارد هیچ کدام از حلقههای مداحان معروف تهرانی نشد که بارها مورد اهانت آنها قرار میگرفت، همانهایی که او را ربودند و بعد از کمی آزار و اذیت آزادش کردند. همان حلقههایی که به دنبال حاشیه سازی برایش بودند و همانهایی که به او طعنه میزدند.
صدای پشت تلفن راست میگفت محسن فیضی فقط «یک مداح» بود، ذاکری که مردم و جوانان با صدایش اشک میریختند و با سوز او به اهل بیت (ع) زلف گره زدند و با مداحی و مولودی خوانش شادمان بودند که امیر المومنین فرمود: «وَ اخْتارَ لَنا شیعَةً یَنْصُرونَنا وَ یَفْرَحونَ لِفَرَحِنا وَ یَحْزَنونَ لِحُزْنِنا. (خداوند) براى ما پیروانى برگزید که ما را یارى مىکنند و با شادى ما شادند و با اندوه ما اندوهگین.»
محسن فیضی نه با مداحی اش کاسبی و تجارت راه انداخت، نه مجوز حمل سلاح گرفت و نه کار کسی را چاق کرد و نه خیلی کارهای دیگر، او فقط یک ذاکر اهل بیت بود، یک مداح. فکر میکنم اگر مداحان با مداحی شان کاسبی و تجارت نکنند و کار کسی را چاق نکنند و دستگیر بی منت مردم باشند این «فقط یک مداح دیگه» میشود «خدا بیامرزی» و «عاقبت به خیری» و سر سلامتی.
خیابان سعدی از روبروی بیمارستان امیرعلم تا حوالی مخبرالدوله بسته شده بود، صدای لااله الا الله و یا حسین یا حسین بلند بود، مداحان یکی یکی میکرفون را میگرفتند ذکری میگفتند و یا علی، یا زهرا یا حسینی از خیل جمعیت میگرفتند و با صلواتی به میکرفون را به مداح دیگر میدادند. کنار دستی ام که هق هق گریه اش بلند شده بود یاد محسن فیضی افتادم که میخوند: من عاشق و بی قرار حسینم، با یاد زینب به صد شور و شینم. روحش شاد